نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

امروز

امروز هوا خیلی خوبه بهاریه اینجا بهار چند روز زودتر اومده چند لحظه پیش دست مامان بزرگ رو گرفته بودی و میرفتی به قول خودت بسی (بستنی) بخری از دور داشتم نگاهت میکردم که تند تند میدویی با خودم فکر کردم که اگه چند سال پیش این صحنه رو بهم نشون میدادن باور کن در جااز خوشحالی غش میکردم تو خوابم هم نمیدیدم نانازی مثل تو مال من باشه منم هم مشغول خونه تکونی و کارهایی که مونده هستم عمه هم اومده پیش ماوحسابی داره به مامان کمک میکنه تو رو خیلی دوست داره و کلی با هم سرگرمیدو بازی میکنید  امسال عید یه طور دیگه است بزرگتر و شدی معنای عید و مهمونی و عیدی و لذت رو بیشتر میفهمی پارسال هفت ماهه بودی یه کوچولوی نا...
24 اسفند 1391

شیطونی

یه شیطونی بزرگی که میکنی اینه که دیوار گچی رو با ناخن میکنی و یه چاله فضایی ایجاد میکنی به یه جا که گیر بدی دیگه ول کن نیستی مامان رو اثر جرم رو با یه عکس پو شونده بود اما شما هم اونو پیدا کردیی و تازه کنارش هم یه چاله دیگه ایجاد کردی دیگه نمیدونم چیکار کنم داره میره دد تازه توضیح هم میده از شاهکارش یه کار دیگت به هم ریختن کشو هات هست مثلا مثلا شرمنده شدی  مامانی یه مایو برات خریده بود اون که تنت کردم هوس کردی کشو رو بیاری بیرون یه کار دیگت هم رفتن تو گلخونه مامان بزرگه و...... البته بیشتر اوقات شیطونی نمیکنی و دختر آرومی هستی اما اگه شیطونی نکنی که ما دق میکنیم بعد از کلی بازی رفتی لالا ...
22 اسفند 1391

حموم

قبلا خیلی علاقه به حموم داشتی  اما چند وقته همش گریه میکنی چون مامان سعی میکنه شما رو زود از حموم بیرون ببره که سرما نخوری شاید ترسیدی نمیدونم اما تا تابستون صبر میکنم به امید اینکه هم خودتو و هم مامان رو اینقدر اذیت نکنی این عکسها مال موقعی که از حموم لذت میبردی بعد از یه حموم گرم ...
21 اسفند 1391

یه روز که رفتم پارک

خیلی پارک رفتن رو دوست داری اگه از کنارش رد بشیم و شما ببینی یکسره میگی پاک پاک تاپ تاپ و بعدش هم اما هر وقت فرصت بشه و هوا هم خوب باشه میبریمت اینم یه روز زمستونی و با هوای نسبتا خوب در پارک داشتی تاب میخوردی که یه دختر کوچولوی دیگه هم با باباش اومد و کنار شما مشغول تاب خوردن شد وقتی دیدی باباش داره تابش میده شروع کردی به صدا کردن بابایی که بیاد و اون تو رو تاب بده اون موقع بود که دلم برای بچه هایی که بابا ندارن کباب شد چه حالی دارند وقتی بچه های دیگه رو با پدر هاشون میبینند مادرهاشون این موقع چی میکشن به بچه شون چی جواب میدن خدا یا تصورش هم سخته خدای بزرگ سایه پدر و مادر ها رو از سر هیچ بچه ای کم نکن آمین خیلی ذوق کرده ب...
21 اسفند 1391

مهمونی دوستهای نیایش

مامانی هر ماه یه روز رو با دوستهاش میگذرونه که باعث شده شما هم از بودن در کنار دوستهاتون لذت ببرید یک نفر  از دوستات امروز که مهمونی خونه ما بود غایب بود بقیه علی که از بقیه بزرگتره  آیسان که یه ماه از شما بزرگتره و حلما هستند دختر خودم که امروز میزبان بود و اتاقشو در اختیار دوستاش قرار داده بود و صداش هم در نمیاومد علی آقا در حال ترکوندن واکر نیایش آیسان خانم که تقریبا همسن شماست حلما هم که معرف حضور هست         ...
21 اسفند 1391

خاطراتت با تاخیر

چند وقتی بود که خوب نتونستم برات از خاطراتت بگم از چند ماه قبل شروع میکنم وقتی یه بار دیگه  رفتیم خونه بابا بزرگ (بابای بابایی) برای بدنیا اومدن شما نذر کرده بودند که جلوی دسته مسجد شون روز تاسوعا گوسفند قربونی کنند ما هم رفتیم اونجا که هم شما اونجا باشید و هم دیدارها رو تازه کنیم تو راه موقع رفتن   تو راه داری برای مامان و بابا آواز میخونی آآآآآآآآآ     در حال رانندگی   خوشحال از اینکه مامانی هیچی نمیگه و تازه داره ازت عکس هم میگیره داشتی دسته چراغ رو داغون میگردی رسیدیم خونه و شما قصد داری هنوز بری دد با کیف مامان     آرتین آماده شده ولی دختر من قربونش برم...
21 اسفند 1391

این روزها .....................

عزیز دلم این روزها............. سرم شلوغه اما باید اعتراف کنم که تنبلی هم کردم و وبلاگت آپ نشده اینقدر بزرگ شدییییییییییییییییییییییییی که خدامیدونه وقتی نگاهت میکنم باورم نمیشه دایره لغاتت خیلی زیاد شده تقریبا تمام کلمات رو میگی البته از نوع شیرینش امروز صبح تو منو بیدار کردی بالای  سرم هی میگفتی بوس بوس عادت کردی باید مامان بوست کنه تا بدون گریه بیدار شی حالا تو منو بوس میکردی تا بدون گریه بیدار شم این روزها خانم شدی تمام و کمال البته یه خانمی که بعضی وقتها خیلی خودشو برای مامانش لوس میکنه و بهانه گیری میکنه نمیدونم از دندونهای جدیدیه که داری درمیاریی یا بخاطر اینکه خیلی فهمیده تر شدی و نبود مامان رو احساس ...
21 اسفند 1391
1